در دههی توفانی شعر آوانگاردِ هفتاد مبتلا به شعر بود (شعرهایش دههی هشتاد چاپ شد)، جاه طلبی ادبیاش در دهه سوم زندگی به «قربانی باد موافق» انجامید (که یک دهه دیرتر چاپ شد و زود به جایزه رسید)، دههی هشتاد را به بازی با قواعد داستان کوتاه سپری کرد (که نشرشان یک دهه بعد همزمان شد با نوبل آلیس مونرو، دوره ی آبروی جهانی داستان کوتاه). حتا به جدال با زبان و فرم های دیگری رفته: دست به کار ترجمه شده، نمایشنامه و فیلمنامه نوشته (منتشر نکرده)، تحقیق کرده، تدریس کرده . . . و در همه این ماجراجوییها بالاتر از متوسط و حتا خوب ظاهر شده. این میل به پربسامد بودن این روزها تا کجا رسیده، چه مینویسد؟ کارنامهی ناتمام را به کدام ژانر، کدام سبک، کدام مضمون مسلط تقلیل دهیم؟ دستاوردهای او را در کدام جریان معاصر بسنجیم؟ در کدام نحله فکری جا دهیمش؟
پیشگویی اقبالِ آینده نه در حوصلهی منتقد است نه در علاقهی مخاطب. مخاطب میلِ حال، شوق محرمیت دارد (بیوگرافی، سجافهای حرفهی نوشتن، جزئیات خانوادگی، هرچیزی که ضامن شمایلی ماندن نویسنده باشد)، میل منتقد به کارنامهی ماضی است. برای همین نوشتن از نویسندهی درگذشته (نایل به گشتالت) دلنشینتر است تا مولف زنده که شاید هرلحظه در دیالکتیکاش با خوانش انتقادی، قواعد پیشگویانه را در هم بریزد، از ژانر آشنا به ژانری بعید هجرت کند، لحن و ساخت و زاویه دید داستان هایش را عوض کند، یا دیگرگونه طیِ ارز و تاریخ کند. تقلای نقد در بهترین وضعیت بانگ خروسی است که وعدهی پگاه یا ظلمت میدهد، همان قدر انضمامی و بیحاصل. پس بگذارید عجالتا پیشگویی را کنار بگذاریم، از دشواری قیاسهای همزمانی شانه خالی کنیم و به همانی بپردازیم که خوب بلدیم: مرور توصیفی روایتِ ماضی.
متن کامل را اینجا بخوانید
نظرات: