خو گرفتنم به کتاب صوتی را از بیشتر همکارانم و حتی بعضی شاگردان پرمدعا مخفی میکنم چون کتاب صوتی را نشانهی قریبالوقوعِ بیسوادی فراگیر عصر تاریک جاهلیت میدانند. دستپاچه میشوم و با خودم فکر میکنم که آیا هروقت اسم «برادران کارامازوف» میآید وسط، باید «اعتراف» کنم که نسخهی صوتی خلاصهنشدهی کتاب را گوش کردهام و یکبار هم آن کتاب قطور را نخواندهام؟ آیا واقعا تفاوتی هست که میانِ گوشدادن به کتاب صوتی با خواندن کتاب چاپی تفاوت ایجاد کند؟
یک این روزها مردم کمتر کتاب میخوانند، چون در انزوا کتابخواندن کاری اجتماعی نیست. تهِ روز میل داریم با عزیزانمان وقت بگذرانیم، پس ترجیح میدهیم دور هم تلویزیون ببینیم. کتابخواندن در سکوت با سبک زندگی چندکارهی امروزی تناسبی ندارد. میشود همانطور که پیادهروی یا رانندگی میکنید به موسیقی گوش بدهید، اما نمیتوانید کتاب بخوانید. لازم نیست همانطوری که برای کتاب سنتی وقت میگذاریم، برای کتاب صوتی وقتی کنار بگذاریم. لازم نیست چراغ را روشن نگهداریم. اتفاقا دهدقیقه گوشدادن به یک کتاب وسط سرشلوغیها لذتبخش است شاید به این دلیل که برای شروع کافی است تنها دگمهای فشار دهید. برعکس، کمتر کسی میتواند در عرض دهدقیقه مشغول خواندن کتاب کاغذی شود، شاید چون آمادهی خواندن شدن برای برخی افراد زمانبر است. اگر بخواهند کتاب بخوانند، باید مدتزمانِ مشخصی را برای خواندن کنار بگذارند، زمانی که مطمئنا بیش از دهدقیقه است. فشار دادن یک دگمه و تمام کردن کتاب صوتی بهمراتب آسانتر است. من کتاب «کچ۲۲»[۱] را تقریبا نیمهکاره ول کردم چون خیلی قطور بود و طنزش برای مذاق من زیادی بود. اگر قرار بود در سکوت بخوانمش حتما دست از کتاب میکشیدم، پس چسبیدم به کتاب صوتی، بهخاطر آنکه ادامه دادنش راحت بود و هربار که توی ماشین مینشستم، فقط باید دگمهی پخش را فشار میدادم.
نوار ضبطشدهی کتابها از مدتها قبل در دسترس بودند ولی اغلب مردم بهرغم خلاصه بودنشان، آنها را دستوپاگیر و پرزحمت مییافتند. حالا دسترسی به سیدیها و فایلهای امپیتری کار را راحتتر کرده. کتابهای صوتی بخشی رو به رشد از صنعت کتاب را تشکیل میدهند و هرروز بر محبوبیت و فراگیریشان افزوده میشود، طوری که حتی روزی شاید فروش کتابهای سنتی را هم در محاق ببرند. شاید حتی روزی برسد که شیوهی متداول خواندنِ ادبیات همین شود. تازه، بعضی کتابهای صوتی نهتنها خلاصه نیستند که چیزهایی اضافه دارند، مثلا نسخهی صوتی کتاب «دوربین کهربایی» اول هر فصل هجویههایی دارد که در نسخهی چاپی نیامده.
دو هرولد بلوم میگوید: «برای خواندنِ عمیق، علاوه بر گوش بیرونی به گوش درونی نیاز دارید، به همهی پروسهی ادراکی خود نیازمندید، به بخشی از خود که به خِرد رو گشاده است. باید متن را پیشِ روی خود داشته باشید.» من هم تا قبل از تجربهی کتابهای صوتی با بلوم موافق بودم، ولی حالا تردید دارم بلوم هیچوقت کتاب صوتی گوش داده باشد. من تجربهی صوتی را با کتابهای غیرداستانی شروع کردم چون به ادبیاتِ شنیدنی خوشبین نبودم. تجربهی غیرداستانی شگفتزدهام کرد و بنابراین گوشدادن به داستان را هم امتحان کردم و فهمیدم شیوهی ارائهی این دو کاملا متفاوت است. کتابهای غیرداستانی را یکنفر، ساده و یکدست میخواند ولی آثار داستانی را اجرا میکنند، شخصیتها صداهایی متمایز دارند و خواننده در عمل اجرا میکند. بیشتر اجراهای کتابهای داستانیِ صوتی به نمایشی میمانند تنها با یک بازیگر، که دوران رامشگران و نقالان دورهگرد را بهیادمان میآورد.
پیتر کیوی در «مهارتِ خواندن» تاکید میکند که دوران مدیدی از تاریخ ادبیات غرب به تجربهی اصوات گذشته. همانطور که میدانید، «ایلیاد» و «اودیسه»ی هومر را رامشگران با صدای بلند اجرا میکردند، همانطور که قرنها بعد حماسهی «بیوولف»[۲] را. بااینحال کمترکسی بهیاد دارد که حتی بعد از اختراع چاپ هم، در دورانی که کتاب نایاب و گران بود، کسانی که کتابی دراختیار داشتند آن را با صدای بلند برای خود و دیگران میخواندند. حال جای بسی تعجب است که چرا همکاران و شاگردانم همصدا با هرولد بلوم، باتردید به کتابی صوتی نگاه میکنند که ما را به سنت دیرینهی اجراهای شفاهی در ادبیات مغربزمین پیوند میزند. اما چیزها تغییر میکنند و ننگها کمرنگ میشوند. بهیاد بیاورید آن اوایل را که تحصیلکردهها رمان را فاقد ارزش خواندن -نوعی سرگرمی نازل- میدانستند. حالا همهچیز فرق کرده. رمان امروز همارزِ کتاب است.
تصور عامه بر آن است که گوشدادن از خواندنِ کتاب راحتتر است و کار هرچه سختتر باشد، حتما بهتر است. تجربهی من با کتاب «کچ۲۲» نشان داد که شروع کتاب از طریق شنیدن بهمراتب راحتتر است. برای آنکه شروع به خواندنِ چیزی کنید که رغبتی به خواندنش ندارید، باید بر اینرسی قویتری غلبه کنید. البته گوشدادن هم میتواند دشوار شود. تصور کنید بخواهید به مقالهای علمی در یک کنفرانس گوش بدهید که اتفاقا خارج از حوزهی تخصصتان است. قطعا بیشترِ افراد درک بهتری از خواندن مقاله در سکوت خواهند داشت، بهخصوص در موردِ مقالههای آکادمیک که دوست داریم آرامتر بخوانیمشان، مکث کنیم و گاهی دوبار بخوانیم تا بهتر بفهمیم. ولی بیایید عجالتا تصور کنیم خواندن از گوشدادن سختتر است. آیا به این معنی است که خواندن بهتر است؟ شاید هم نه. آیا با صرف انرژی کمتر موقع گوشدادن، در موقعیت ادراک و ستایش یا نقد بهتری قرار نمیگیریم؟ بههرحال وقتی به متنی گوش میدهیم، نسبت به زبان دقتِ بیشتری داریم. مثلا زبان فاخر «لولیتا» در نسخهی صوتی خودش را بهتر نشان میدهد. مسلما بازیهای آوایی در بیشتر اشعار با بلند خواندن، بهتر درک میشوند. این در مورد نثر هم صدق میکند، وقتی متنی را میشنویم نسبت به وقتی که میخوانیمش، ابزار بهتری برای ارزیابی زبان داریم. هنگام گوشدادن به رمان، بازیهای زبانی را بهتر درمییابیم.
البته بخشی از آنچه نقدش میکنیم اجرای اثر است، چه اشکالی دارد؟ وقتی یک سمفونی را نقد میکنیم درواقع داریم اجرای آن را علاوه بر خودِ اثر نقد میکنیم. شاید گوشدادن به کتاب صوتی از ما خوانندههای صامتِ بهتری بسازد. در کلاس گزیدهای از افلاطون و ارسطو و دکارت و نیچه و فیلسوفان متعارف دیگر را برای دانشجویانم بلند میخوانم. نظرم این است که گوشدادن به خواندنِ من که با درک شخصیام از این متون همراه است به دانشجویان کمک میکند با اعتمادبهنفس و فهم بهتری متنها را در تنهایی بخوانند. در گوشدادن به کتاب صوتی هم همین اتفاق میافتد. چیزی که خواندنش در تنهایی عجیبوغریب یا دشوار بهنظر میرسید، ممکن است هنگام گوشدادن آشنا و دستیافتنی شود؛ چهبسا مردم ترغیب شوند نسخهی چاپی کتابهایی را که بهصورت صوتی در دسترس نیستند، بخوانند.
موقع گوشدادن نسبت به زبانِ متن هشیارتر میشویم، اما ممکن است درک ما موقع شنیدن اثری کمتر از خواندنش باشد. حتی گمان میکنم که شاید فرایندهای ادراکیِ کاملا متفاوتی در شنیدن و خواندن دخیل باشند. البته هیچ اجماعی بر سر رابطهی دقیق بین درک مطلب خوانشی و شنیداری وجود ندارد. در یکی از مطالعات اخیر، گزارش شده تفاوتهای ظریفی بین فرایند فهم و دریافت عمل خوانش و شنیدن وجود دارد. جزئیات این تفاوتها نشاندهندهی آناند که نواحی مشابه اما متمایزی (از مغز) درگیر پردازش کلماتِ شنیداری و دیداریاند.
حتی اگر عجالتا فرض کنیم که دریافت و ادراک در کتاب صوتی بهمراتب کمتر از کتاب چاپی است، شاید بتوان این کمبود را با تمرین بهبود داد. صدالبته که هر لباسی برازندهی هر قامتی نیست، کتابهای صوتی هم شاید مناسب هر کسی نباشند. شاید برای کسانی که حواسشان بهراحتی پرت میشود یا کسانی که درک بصری بالایی دارند، گزینهی ایدهآلی نباشد. تجربهها متفاوتاند. بعضیها گزارش دادهاند که کتاب صوتی در ماشین آنچنان مجذوبشان میکند که رانندگی برایشان خطرناک میشود. بعضی دیگر گفتهاند برای حفظ تمرکز دچار مشکلات زیادی شدهاند و بسیاری دیگر خود را جایی در این میان قرار میدهند.
ادامهی این مطلب را در شمارهی چهلوهفتم داستان همشهري، شهریور ۹۳ ببینید.
*این متن در اکتبر ۲۰۰۹ با عنوان Reading Audio Books در مجلهیPhilosophy and Literature چاپ شده است.
نظرات: