از نگاه کسی که به ندرت و اکراه به داستانهای ایرانی بالای سه ستاره میدهد، مجموعه داستان «آب و هوای چند روز سال» حرفی برای گفتن داشت و نویسندهاش نشان داده حداقلهای آیین داستانگویی را بلد است، جاهایی سیاقِ وبلاگنویسهای موفق را دارد که میدانند از کدام زاویه به روایت زندگی متوسط کسالتبار شهریِ بیحاصلشان بپردازند یا احساساتی وصفنکردنی را به تصویر بکشند که همه میبینیم و میدانیم اما رازی مگو میکنیم ته دفتر خاطراتمان یا پس ذهنمان. طفلکی بودن مادرها، پیری دهشتناک مادربزرگها و روبهروشدن با حقیقت تحلیل رفتنِ تن و...
آیین نوروزی توجه خاصی به فضا و مکان زندگی دارد که این هم در بیشتر داستانهای معاصر نایاب است و در کنار پرداختِ مرد جوان افسردهی فراری از خانه و بچه و مسئولیت گاهی من را یاد چیور میاندازد، مخصوصا در داستان "پارک بزرگ" و "دویدن در آب و هوای کیش". گاهی هم به تکرار میافتد، گاهی پایانبندیها فوق العادهاند و گاهی انتظار را برآورده نمیکنند به هرحال تجربهای است خواندنی.
آب و هوای چند روز سال را انتشارات نگاه در 105 صفحه منتشر کرده.
نظرات: