
نویسنده، مترجم، پژوهشگر
© استفاده از مطالب و تصاویر این وبسایت فقط با مجوز کتبی مولف مجاز است.
طراحی و برنامه نویسی وب: حامد بیدی
"بدون تردید نشانه شناسی، امروز در ایران علمی نوپاست، اینکه بگوییم «نشانه معناشناسی» و یا حتی در سطحی وسیعتر و با اولویت دادن به معناشناسی بگوییم «معناکاوی»، هیچ مشکلی را حل نخواهد کرد. گرچه اذعان داریم پیکره مطالعاتی و روش شناسی است که قلمرو نشانه شناسی را از سایر رشتهها جدا میکند." (ص 71)
واژه هاي وجد،
واژه هاي تخديري ِ حزين
واژه هاي شور و نور و نمك
واژه هاي شعور
واژه هايي كه تن به ابتذال نمي دهند،
واژه هاي مانا، زايا، شكيبا
اسم من ایزابل است. این امر، خالی از شبهه نیست. مسئلهی جالبی نیست، آدم اسم خودش را، بنابرعادت، دوست دارد. این اسم تا نیمه از صورتم جدا شده. بعضی وقتها تکان میخورد. آن وقت بد میخوابم، نمیخوابم. در تختخواب پهلو به پهلو میشوم. در این اسم چروکیده، پهلو به پهلو میشوم
خاک گندمزار
بر تن سربازان
دست و پاهای تازه رویانید
نفس تازه کرد جنگ
قریه را سوزاند و به راهش ادامه داد
و تو هرگز به من بازنگشتی...
در نمایشگاه امسال کتاب جدیدی ندارم (کتابهایم در بیوقتترین روزهای سال درمیان و در بیاتترین شکل ممکن به نمایشگاه میرسند)، اما دو کتاب قدیمی ام در نمایشگاه امسال موجود است:
یک نفر همت جانانه کرده ترجمه نمایشی را به سرانجام رسانده که همیشه دلم میخواست ترجمه ش کنم، بس که خوب است:
The Duchess of Malfi
مقولهی نگارش عموماً پوستهی یک اتفاق را خراش میدهد، غروب را میبینیم و بعد در خاطرهنویسی به من من میافتیم و «زیبا» میخوانیمش درحالی که میدانیم خیلی بیشتر از این حرفهاست، ولی چیزِ بیشتری نمی توان منتقل کرد، همه چیز خیلی زود از یاد پر میکشد.
از نگاه کسی که به ندرت و اکراه به داستانهای ایرانی بالای سه ستاره میدهد، مجموعه داستان «آب و هوای چند روز سال» حرفی برای گفتن داشت و نویسندهاش نشان داده حداقلهای آیین داستانگویی را بلد است، جاهایی سیاقِ وبلاگنویسهای موفق را دارد که میدانند از کدام زاویه به روایت زندگی متوسط کسالتبار شهریِ بیحاصلشان بپردازند یا احساساتی وصفنکردنی را به تصویر بکشند که همه میبینیم و میدانیم اما رازی مگو میکنیم ته دفتر خاطراتمان یا پس ذهنمان. طفلکی بودن مادرها، پیری دهشتناک مادربزرگها و روبهروشدن با حقیقت تحلیل رفتنِ تن و...
نسبت مترجم به نویسنده همچون نسبت سانچو پانزا است به دن کیشوت!
(هارولد) بلوم حق دارد به شکسپیر فرانسوی، در سرزمینی یاغی با مرزهای متنی بی حفاظ اعتماد نکند. شکسپیر اگر 'قوی خوشخرام آوون' هم باشد, زیر پل های پاریس همواره روسپی توده هاست...